آرام چشمانش را باز کرد. تن پوشش حریر نازکی از نور بود،آنقدر نازک وسبک که انگاری برهنه در وسط باغ رها شده باشد. موهایش را که در هوا چرخاند،آسمان پر شد از ستاره های طلایی ونقره ای. کمی به گلها ،ها کرد،هر گلی عطری به خودش گرفت. در این میان یک گل از همه خوش شانس تر بود زیرا او آرام لبهایش را بر گلبرگهای بی رنگ او گذاشت و اولین گل سرخ متولد شد. به آسمان نگاه کرد ،پر بود از پروانه های سفید که زیر نور آبی مهتاب شبیه جرقه های آبی رنگ به این سو وآن سو می رفتند. فرشته ای آرام به سمتش آمد و با نجوایی شبیه موسیقی به او گفت:مخلوق زیبا هنوز هنگام بیداری تو نشده است،بگذار خورشید که طلوع کرد ،چشمهایت را باز کنی . دخترک آرام بر بستری ازگلبرگها به خواب رفت. غافل از اینکه آن پری خداوند بود که می خواست ،باز هم اورا تماشا کند....... امیر هاشمی طباطبایی-91 نظرات شما عزیزان: Hany13
ساعت18:03---24 آذر 1391
امیر عااااااااااااالی بود
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesبهمن 1392آذر 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 Authorsامیر هاشمی طباطباییLinks
ردیاب ماشین
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین |